آنيتاآنيتا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره
مامانه آنیتامامانه آنیتا، تا این لحظه: 35 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره
بابایه آنیتابابایه آنیتا، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
یکی شدنه دلامونیکی شدنه دلامون، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

آنيتا عسل مامان و بابا

بون شرح.....................!!

******************* **آنيتا** آنيتاي عزيز و نـــازم             من با تـوســرفـرازم     تـوآیـت خـــدایـــی               مثل فـرشتــه هـایـی     وقتی به روم می خندی        با قهـقهــه با شــادی     غمـو از دلـم می رونی          برام شـادی می آری    خـــداونــــد مهــربـــان        &nb...
6 شهريور 1392

وقتي......................؟؟

وقتی کاری انجام نمی شه، حتما خیر ی توش هست ... وقتی مشکل پیش بیاد ، حتما حکمتی داره ... و قتی کسی را از دست می دی ، حتما لیاقتت را نداشته ...   وقتی تو زندگیت ، زمین بخوری حتماً چیزی است که باید یاد بگیری ... وقتی بیمار می شی ، حتماً جلوی یک اتفاق بدتر گرفته شده ...   وقتی دیگران بهت بدی می کنند ، حتماً وقتشه که تو خوب بودن خودتو نشون بدی... وقتی اتفاق بد یا مصیبتی برات پیش می یاد ، حتماً داری امتحان پس می دی... وقتی همه ی درها به روت بسته می شه، حتماً خدا می خواد پاداش بزرگی بابت صبر و شکیبایي بهت بده... وقتی سختی پشت سختی می یاد ،حتماً وقتشه روحت متع...
5 شهريور 1392

دیدن !نه دیدن...!!

اینگونه نگاه کنیم ... مرد را به عقلش نه به ثروتش زن را به وفایش نه به جمالش دوست را به محبتش نه به کلامش عاشق را به صبرش نه به ادعایش ... مال را به برکتش نه به مقدارش خانه را به آرامشش نه به اندازه اش اتومبیل را به کارائیش نه به مدلش غذا را به کیفیتش نه به کمیتش درس را به استادش نه به سختیش دانشمند را به علمش نه به مدرکش مدیر را به عملکردش نه به جایگاهش نویسنده را به باورهایش نه به تعداد کتابهایش شخص را به انسانیتش نه به ظاهرش دل را به پاکیش نه به صاحبش جسم را به سلامتش نه به لاغریش سخنان را به عمق معنایش نه به گوینده اش... ...
5 شهريور 1392

خوش شانسي يا بد شانس.....؟

پیــــرمرد روستا زاده اے بود که یک پســـر و یک اسب داشت؛ روزی اسب پیرمرد فــــرار کـــرد، همه همسایه ها بـــرای دلـــداری به خـــانه پیـــرمرد آمدند و گفتند: عجـــب شـــانس بدی آوردی که اسبت فرار کرد!    روستا زاده پیــــر جواب داد: از کـــجا می دانید که ایـــن از خوش شانسی من بـــوده یا از بـــد شانسی ام؟ همسایه ها با تـــعجب جــــواب دادن: خــــوب معلومه که این از بد شانسیه!    هنوز یک هفته از این ماجــــرا نگذشته بـــود که اسب پیــــرمرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه بـــرگشت. این بار همسایه ها بــــراے تبریک نزد پیرمرد آمدند: عجب اقبال بلندی داشتی کـــه اسبت به همراه بیست اسب دیگـــر به خانه بر گشت!  ...
4 شهريور 1392

درودبر.....

  درود بر کسانی که : از پاکیشان دوستی آغاز می شود؛ از صداقتشان دوستی ادامه می یابد؛ و از وفایشان دوستی پایانی ندارد ... ...
4 شهريور 1392

تقديم به مادرم.....

      مادريعني........                 مادر يعني به تعداد همه روزهاي گذشته تو، صبوري! مادر يعني به تعداد همه روزهاي آينده تو ،دلواپسي!           مادر يعني به تعداد آرامش همه خوابهاي کودکانه تو، بيداري !   مادر يعني بهانه ی بوسيدن خستگي دستهايي که عمري به پاي باليدن تو چروک شد!   مادر يعني بهانه ی در آغوش کشيدن زني که نوازشگر همه سالهاي دلتنگي تو بود!   مادر يعني باز هم بهانه ی مادر گرفتن...            آري مادر يعني ت...
4 شهريور 1392

آنيتاخانم 6 ماه و 20روزه در حال تلاش براي چهار دست وپا رفتن.....

سلام گوگولي مگولي مامان 2،3 روز پيش يعني اول شهريورم تولد بابايي بودش ((الهي كه هميشه كنارمون  بمونه و سايه اش هميشه بالا سر ما باشه)) براش كيك گرفتيمو و تولدشو جشن گرفتيم و موقع فوت  شمع كه شد تا خاموش شد و بلند گفتيم مباركه ،هورا شما زديد زير گريه مگه ميشد ساكتت كرد نميدونم چي شد از چي ترسيدي فك كنم چون كنارم بودي و بلند  گفتيم مباركه وهورا شما ترسيدي نفس مامان چند وقتييم هست كه خيلي شيطون شدي ديگه يك جا نميموني هي تند تند قلت ميخوري و از اينورخونه به اون ور ميري 2روزم هست كه تلاش ميكني چهار دسته پا راه بري خودتو هي بلند ميكني ميكشي جلو    ((ماشاالله)) راستي شنبه يعني 2 شهريور هم با مامان جون و باباجون و ...
4 شهريور 1392

داستان سليمان و مور....

روزی حضرت سلیمان مورچه ای را در پای کوهی دید که مشغول جابجا کردن خاک های پایین کوه بود. از او پرسید: چرا این همه سختی را متحمل می شوی؟ مورچه گفت: معشوقم به من گفته اگر این کوه را جابجا کنی به وصال من خواهی رسید و من به عشق وصال او می خواهم این کوه را جابجا کنم. حضرت سلیمان فرمود: تو اگر عمر نوح هم داشته باشی نمی توانی این کار را انجام بدهی. مورچه گفت: تمام سعی ام را می کنم... حضرت سلیمان که بسیار از همت و پشت کار مورچه خوشش آمده بود برای او کوه را جابجا کرد. مورچه رو به آسمان کرد و گفت: خدایی را شکر می گویم که در راه عشق، پیامبری را به خدمت موری در می آ ورد... تمام سعی مان را بک...
4 شهريور 1392