آنيتاآنيتا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره
مامانه آنیتامامانه آنیتا، تا این لحظه: 35 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره
بابایه آنیتابابایه آنیتا، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
یکی شدنه دلامونیکی شدنه دلامون، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 9 روز سن داره

آنيتا عسل مامان و بابا

شبی که گذشت.........

1393/4/25 3:06
نویسنده : مامانه آنیتا
561 بازدید
اشتراک گذاری

سلاااااااااام گوگولی مگولی مامان اول از صبح موقعه سحربگم تا یادم نرفته موقعه سحربود بعد از سحری خوردن شما بیداربودین وطبق روال همیشه دنباله من تو آشپزخونه داشتم یخچال روپاک سازی ومرتب میکرد که یهو یه ظرفی از دستم افتاد ومواد روش ریخت زمین وشما هم تا این صحنه رو دیدی سرت رو به حالته سرزنش تکون دادی و هی نوچ نوچ میکردی شما هر وقت کاره بد میکنی من با اخم بهت اینجوری میکنم حالا شما هم تا این صحنه رو دیدی منو مثلا دعوا وسرزنش کردی ((الهییییییی من فدات شم که اینقده حالیته قربونت برم من )) حالا بریم سراغه  شبی که گذشت رفتیم فروشگاه جانبو محلمون یه سری چیزابخریم برگشتنی رفتیم پارک سره کوچه ی مادرجون وقتی از پارک برگشتیم ازجلویه دره خونه مادرجونی داشتیم رد میشدیم یهو شمامتوجه شدی بلهههههههههه اینجاخونهی مادرجونه وهی خودتو به سمت خونشون میکشنودی واشاره میکردی یعنی اون دره خونه ی مادجونه ((واقعا برام صحنه ی جالب بود که دخترم خونه ی مادرجونشو میشناسه))

بعدش رفتیم جلوه درخونشون شمادرمیزدی ولی مادرجونی خونه نبودن رفته بودن خونه ی دایی علی اصغر هی بهت میگفتم دره خونه ی علی دایی روبزن میخایم بریم اونجا اما توهی در مادرجونومیزدی خلاصه رفتیم خونه دایی علی که پایین خونه ی مادرجون اینا میشینن ویه ساعتی اونجابودیم بعدش فهمیدیم مادرجون وباباجونی اومدن از خونه ی دایی بلندشدیم ورفتیم بالا تافهمیدی مادر جون بالاس صدات میکنه بدو بدو ازپله هارفتی بالا((همچین هل کرده بودی بیاببین))نمیدونستی از خوشحال بایدچیکارکنی باورم نمیشد یه همچین حرکتی کنی تامادرجون رو دیدی بدوبدو رفتی بغلش ومحکم محکم بغلش کردی وتا 10 دقیقه محکم چسبیده بودی بهش و ولش نمیکردی واقعا صحنه ی فوق العاده جالب بود آخه مادرجونو((مامانه مامان کبری)) یه یه هفته ای میشد که ندیده بودی و واقعا دلت براش تنگ شده بودا فوق العاده صحنه ی جالب بود از دره خونه اشاره کردنت تا این صحنه بغل کردنت بالاخره مادرجون هم خیلییییییییییی درحقت مادری کردی حتی ازمنم بیشترتر واون موقع که تو توان هیچ کاری نداشتی اون بود که تو رو تروخشک میکرد وعاشقانه وبدون منتی برات مادری کرد ((دخترم یادت باشه مادره من فقط  یه مادرنیست یه فرشته اس)) پس همیشه عاشقانه مثل الان که اینجوری بغلش کردی واصلا حاضرنبودی بیای پایین دوسش داشته باش وهمیشه بهش احترام بزار ((یادت باشه اون در حقه من وتو خیلییییییییییییییی از خودگذشتگی کرد))

مادر یعنییییییییییییییییییییییییییی:تو مادرم

عاشقانه دوستت دارم مادرم 

هرگز از یاد نخواهم برد که برایه شادی دله  من در روز تولدم  در اول دبیرستان چه کردی

واقعا صمیمانه وازته دل دوستت دارم

پسندها (10)

نظرات (6)

مامانی
25 تیر 93 3:30
چه زیبا نوشتی عزیزم مخصوصا متن آخرتو انشالله سایه مادرامون همیشه بالا سرمون باشه قربون اون فسقلیتم برم اینقدر باهوش وبامزست خیلی متن با احساسی بود خیلی ذوق کردم.
مامانه آنیتا
پاسخ
انشاالله خدانکنه خاله ماخیلی شما رو دوست داریما
زندگی از آ...تا...ی
25 تیر 93 9:59
سلام مامان آنیتا برای شما آ...تا...ی زندگی را خواهیم گذاشت زندگی از آ...تا...ی را لینک بفرمایید. لطفا
مامانه آنیتا
پاسخ
چشم حتما
مامان مینا
25 تیر 93 11:13
سلام خدا همه مادرای روی زمین رو به برا بچه هاشون و نوه هاشون نگه داره ما بدون اونا هیچیم فدات شم انیتا جون که انقد مامان بزرگتو دوس داری و باهاش احساساتی هستی.
مامانه آنیتا
پاسخ
واقعا ما بدون اونا هیچیم خدانگهشون داره((آمین))
الهه مامان سلما
25 تیر 93 18:07
آره واقعا کبری جون مادرهاموند بذای بچه های ما خیلی زحمت میکشند، گاهی بیشتر ازما...تین شیطونکا حق دارند که این همه دوستشون داشته باشن...بقول تو کاش همیشه همینطور دوستشون داسته باشنو قدر دان بمونن،،،،آمین
مامانه آنیتا
پاسخ
خدا همه ی مادرها رونگه داره خیلی ماهن ممنونم گلم
مامان و باباي محمدباقر
26 تیر 93 14:39
وقت کردین به ما سری بزن مامانی...
مامانه آنیتا
پاسخ
چشم حتما باعثه افتخاره منه که دوستی مثل شما داشته باشم
مامان جون
24 مرداد 93 5:41
ماشاالله به این دخمل باهوش که میدونه چکاری بده چه کاری خوبه، و ماشاالله به ذهن این خانم حنای خوشمل که خونه مادر بزرگشو بلده و میشناسه بووووس ایشالله خدا سایه هیچ پدر مادری رو از سر بچه هاشون کم نکنه ،،، الهی آمین
مامانه آنیتا
پاسخ
انشاالله مرسیییییی عزیزم