هوراااااااااااااااابالاخره رفتیم آتلیه
سلااااااام مامانی بالاخره تو سن 1 سال و5 ماه و3 روزگی تو رو بردیم آتلیه قراربود جشن تولده 1 سالگیت ببریم که متاسفانه تا الان جور نمیشد یه بار هم 3هفته پیش بردمت اما تا آقاهه اومد اولین عکست رو بهت نشون بده انگار که لولو دیده باشی زدی زیره گریه وجیغ البته تاحدی هم بهخت حق میدما((خخخخخخخخخخخخ))
شوخی کردم اما اون روزا چون دندون دهمت داشت میومد وخیلیی هم بی اشتها ومریض احوال بودی بخاطره همین حاله خوبی نداشتی خلاصه بالاخره دیروز رفتیم وآقاهه ی بیچاره چقدر تلاش میکردتو روبخندونه تو هم به ضور یه نیش خندی میزدی واون یکی همکارش خانمه ازت عکس مینداخت یکی مسئوله خندون تو ودیگری مسئوله عکس انداختن((واقعا دستشون دردنکنه))
ماشاالله دخمله مامانی اونقده باحیاس که به هرکسی که نمیخنده دخمله مامان خیلییی میانش با غریبه ها خوب نیست مخصوصا آقایون و اون قهقه ی که تو خونه پیشه مامیزنی بیرون هرگز
خداکنه دخملکه نازه من همین جوری باشرم وحیا تا آخره عمرش باقی بمونه
خدایا کمکش کن تاهمیشه پاک دامن وعفیف باقی بمونه
خدایا دسته گلمو بخودت سپردم مواظبش باش کمکش کن تاهرگز ازت دورنشه وهمیشه یاده تو در دلش باقی بمونه ((آمین))
دوست داره همیشگیت :مامان