آنيتاآنيتا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره
مامانه آنیتامامانه آنیتا، تا این لحظه: 35 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره
بابایه آنیتابابایه آنیتا، تا این لحظه: 40 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره
یکی شدنه دلامونیکی شدنه دلامون، تا این لحظه: 15 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

آنيتا عسل مامان و بابا

تقديم به تنها دلخوشي زندگيم دختر عزيزم آنيتا :

فرزند عزيزم : آن زمان كه مرا پير و از كار افتاده يافتي: اگر هنگام غذا خوزدن لباس هايم را كثيف كردم ويا نتوانستم لباسهايم را بپوشم..... اگر صحبت هايم تكراري وخسته كننده است .... صبور باش ودركم كن ....... يادت بياور وقتي كوچك بودي مجبور ميشدم بارها و بارها داستاني و برايت تعريف كنم .... وقتي نمي خواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نكن..... وقتي بي خبر از پيشرفت ها ودنياي امروز سوالاتي ميكنم با تمسخر با من ننگر.... وقتي براي اداي كلمات يا مطلبي حافظه ام ياري نمي كند فرصت بده وعصباني نشو... وقتي پاهايم توان راه رفتن ندارند  دستانت را به من بده همانگونه كه تو اولين قدم هايت را كنار من بر مي داشتي.... زماني كه مي گوي...
13 خرداد 1392

آدم

نامت چه بود؟ آدم محل تولد؟ بهشت پاك اينك محل سكونت؟ زمين خاك آن چيست بر گردن نهادي؟ امانت است قدت؟ خدا اينكروزي چنان بلند كه همسايه ي به قدر سايه بختم به روي خاك اعضاي خانواده؟ حواي خوب وپاك /قابيل خشمناك/ هابيل زير خاك روز تولدت؟ روز جمعه. به گمانم روز عشق رنگت؟ اينك فقط سياه ز شرم چنان گناه چشمت؟ رنگي به رنگ بارش باران كه ببارد از آسمان وزنت؟ نه آنچنان سبك كه پرم دهد هواي دوست.... نه آنچنان وزين كه نشينم بر اين خاك جنسيت؟ نيمي مرا زخاك /نيمي دگر خدا شغلت؟ در كار كشت اميدم شاكي تو؟ خدا  نام وكيل؟ خدا جرمت؟ يك سيب از درخت وسوسه تنها همين؟؟؟!!!! ...
9 خرداد 1392

پيام تبريك روز پدر:

پدر لطف خدا بر آدميزاد پدر كانون مهر و عشق و امداد پدر مشكل گشاي خانواده پدر يك قهرمان فوق العاده پدر سرخ مي كند صورت به سيلي رخ فرزند نگردد زرد و نيلي پدر لطف خدا روي زمين است هميشه لايق صدآفرين است خوشا آنان پدر در خانه دارند درون خانه يك پروانه دارند اولين سال پدرشدن برتو مبارك همسرم بسلامتي پدراني كه هستند و شادي روح آنان كه رفتند **صلوات** ...
3 خرداد 1392

نامه هاي تمام نشدني پدر به دخترش

سلام عزيز دلم انيتا جان امشب خونه دختر خاله مامانت زهرا شام دعوت بوديم بابايي فدات شه حوصله نداشتي كسل بودي مامان كبري خيلي تلاش كرد ارامت كن دوست دار هميشگيت پدرت مهدي مهدي-05/02/1392-02:30با مداد  
1 خرداد 1392

دخترم اين رابدان......

پدر تكيه گاهي است كه بهشت زير پايش نيست... اما هميشه به جرم پدر بودن بايد ايستادگي كند وباوجود همه ي مشكلات به تو لبخند زندتا تو دلگرم شوي كه اگر بداني ....چه كسي  كشتي زندگي را از ميان موج هاي سهمگين روزگار به ساحل آرام روياهايت رسانده است*** پدرت را مي پرستيدي..........*** سايه ات مستدام باد:همسرم ***كبري*** ...
29 ارديبهشت 1392

دختر كه باشي..........

دختر كه باشي: ميدوني اولين عشق زندگيت پدرته دختر كه باشي ميدوني محكم ترين پناهگاه دنيا آغوش گرم پدرته دختر كه باشي ميدوني مردانه ترين دستي كه ميتوني تو دستت بگيري وديگه از هيچي نترسي دستاي گرم ومهربون پدرته هر كجاي دنيا هم باشي چه باشه چه نباشه قويترين فرشته ي نگهبان پدرته ........ آ نيتا جان ومهدي جان الهي عمري پر بركت وپر از شادي داشته باشيد كسي كه هميشه دوستتان خواهد داشت:   **كبري** ...
29 ارديبهشت 1392

بغل كردن

دخترم ميدوني چرا بغل كردنت برام قشنگه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌؟؟ چون طرف راستم كه قلب نيست هميشه خاليه وقتي بغلت ميكنم **قلب تو كه اون ور و پر ميكنه** دخترم هميشه در آغوش مني كسي كه هميشه عاشق بغل كردنته مادرت **كبري** ...
29 ارديبهشت 1392

خاطرات من با دخترم

دنياي من دختر گلم سلام امشب ميخام تموم خاطراتمو كه از اولي كه تو شكمه ماماني بودي برات تعريف كنم اولين باري كه فهميدم تو رو تو شكم دارم انگار تموم دنيارو بهم دادنددرست بعداز پايان امتحاناي دانشگام بود تا1ماه حالم خوب بود مشكلي نداشتم ولي بعدش دكترا بهم گفتند بايداستراحت مطلق كنم روزاي سختي روگذرونديم تاهوايل ماه سوم همش ماماني سوزش معده داشت تندتندگرسنه ميشدم نميدوني چقدرسخت بود ايشاالله مامان ميشي درك ميكني بعد2ماه استراحت مطلق بودن درست توماه شهريوردر تارخ 19شهريور مطابق باروز1شنبه عروسي علي دايي بود شب خيلي خوبي بود همش وسط بودم ومي رقصيدم آخه مجلس گرم كن نداشتيم مجبوربودم وسط باشم خلاصه همين جوري ماه ها گذشتند توهرماهش يه جور سختي داشتم ...
27 ارديبهشت 1392

نامه پدر به دخترش

سلام دختر گلم گلم گلم انيتا من جگر گوشه بابايي   امروز من خوشبخت ترين پدر دنيا و اين از وجود توست رز گل من انيتا جان مهدي-20-02-1392-23.44  
24 ارديبهشت 1392

عسل مامان و بابا

سلام نانازم امروز بعد از سر كار كه امدم خونه مادر بزرگت يه سر بردمت پايين خونه دايي علي انقدر گريه كردي كه حد نداشت مثل اينكه جايي كه نرفته باشي غريبي مي كني واين كار من و مامانت و سخت مي كنه گو گولي مگولي بابا دوست دار جوجوي من مهدي-18-02-1392-02:14 بامداد ...
18 ارديبهشت 1392