وقاياي روز دختر ......*تب* قد و وزن* 7ماهگي* كادو
آنيتا جونم سلام روزي كه پشت سر گذاشتيم 16شهريور 1392 بود مصادف با روز شنبه و شما دختر
نازنينم 7 ماهه شديد قيقا مصادف با ولادت حضرت معصومه(س) و روز دختر بود ** بردمت قد و وزن و
7:250وزنت شده بود5 شنبه اي كه گذشت برده بودمت دكتر برات دارو داد اما تا امروز شنبه خيلي
خوب نشده بودي ميخاستم ببرمت گوشاتو سوراخ كنم اما نشد گفتم ناخوشي بزارم براي دفعه ي بعد كه
بهتر بشي ((الهي درد وبلات بخوره تو سر مامان)) اون شب تا صبح نخوابيدم آخه هي تبت بالا و پايين ميشد
رنگ پوست تغيير كرده بود انگار داشت كبود ميشد خدا رو شكر رفتيم خونه ي مادر جون (( مامان
من:مامان صغري جون)) بدن تو با روغن ماساژ داد آخه دست به بدنت ميزديم درد داشتي ناآروم بودي
مادر جون كلي باهات ور رفت پاشويت كرد حموم برد تا بالاخره خدا رو صد هزاران مرتبه شكر تبت اومد
پايين و بهتر شدي ولي هنوز بي حوصله اي زياد نميخندي نميدونم انگار كه دختر نازمو چشم زدند ((بر
چشم بد لعنت))
بمناسبت روز دختر مادر جون ((مامان صغري )) بهت يه سويشرت و شلوار خوشگل داد
((دستش درد نكنه)) خيلي ماهه ،مباركت باشه گلم
بابايي شيريني خريد كادو بهت داد يه لباس و شلوار خوشگل و يه شلوار سفيد خوشگل برا بيرونت
منم برات يه دست لباس و شلوار مخملي براي پاييز و زمستونت خريدم مباركت باشه عسلم
منو بابايي هميشه دوست داريم روزت مبارك گل قشنگ زندگيم